به گزارش ایسنا، امروز ۱۷ آذر ماه هفتاد و نهمین سالروز قحطی گندم و بلوای نان در تهران در سال ۱۳۲۱ است.
ریشه
شهریور ۱۳۲۰ به تازگی پشت سر گذاشته شده بود و نایب السلطنه جوان به تازگی بر صندلی قدرت تکیه زده بود. بی تجربگی و ناآگاهی و اعتماد به نفس پایین شاه جوان ایجاب کرد دو چهره سرشناس و صاحب تجربه یعنی محمدعلی فروغی و علی سهیلی از هشت شهریور ۱۳۲۰ تا هشت مرداد ۱۳۲۱ سکاندار دفتر نخست وزیری محمدرضا شاه باشند، اما احساس قدرت رفته رفته شاه جوان را بر آن داشت تا این باور مشروطه خواهان به خصوص دکتر محمد مصدق مبنی بر «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» را از بین ببرد.
با استعفای علی سهیلی در هشتم مرداد ۱۳۲۱ اما کشور همچنان گرفتار آثار منفی ناشی از جنگ جهانی دوم بود و شاه جوان هنوز توان پذیرش مسؤولیتهای سنگین اداره کشور را نداشت، از این رو ناچار به معرفی احمد قوام السلطنه به مجلس شورای ملی شد. با این انتخاب قوام از یک سو سومین نخست وزیر شاه جوان شد و از سوی دیگر خود سومین دوره صدارت در دوره پهلویِ پسر را تجربه کرد.
با معرفی شاه، مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۲۱ با اکثریت ۱۰۹ رای احمد قوام السلطنه را به نخست وزیری ایران برگزید و حکم صدارتش توسط محمدرضا شاه امضا شد.
بحران و قحطی گندم و نان از بزرگترین چالشهای نخست وزیر جدید بود قوام هم وزارتخانه جدیدی به نام وزارت خوار و بار تاسیس کرد تا شاید بتواند مشکل را حل کند اما بحران بسیار عمیقتر از آن بود که بتواند با تاسیس یک وزارتخانه دولتی مشکل را حل کند.
تاخت و تاز روسیه و بریتانیا در ایران و تبدیل کشور به پل پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم موجب خریداری شدن بخش بزرگی از گندم کشاورزان ایرانی از سوی قوای روس و بریتانیا و انتقال گندم خریداری شده به خاک روسیه و انبارهای قوای انگلیس در جنوب شرق ایران شد. علاوه بر آن کنترل ناوگان حمل و نقل جاده ای ایران در منطقه نفوذ شمالی کشور با روسیه و در منطقه نفوذ جنوب شرقی کشور با انگلیس بود افزون بر آن دولت انگلستان اختیار چاههای نفت و گاز ایران و مدیریت سوخت کشور را در اختیار داشت.
تسلط قوای انگلیس و روسیه بر گندم، سوخت و حمل و نقل جاده ای ایران در جنگ جهانی دوم، ایران را که تا قبل از این جنگ جزو صادر کنندگان گندم قرار داده بود، گرفتار قحطی مرگباری کرد به طوری که دلالان و محتکران برای به حداکثر رساندن سود خاک اره و سنگ و کلوخ ریز را با گندمِ کوبیده شده مخلوط می کردند و تحویل نانواها می دادند و نانی که به دست مردم می رسید نان به شدت بی کیفیت و بد طعمی بود و همین مسئله موجب شدت گرفتن نارضایتیهای عمومی در گیر و دار اشغال نظامی ایران از سوی قوای روس و انگلیس بود.
در چنین شرایطی احمد قوام السلطنه به عنوان سومین نخست وزیر محمدرضا شاه پهلوی عهده دار مسوولیتهای دفتر نخست وزیری شد.
با این حال محمدرضا از انتخاب خود رضایت نداشت چون سیاستمدار پیر و کهنه کاری چون احمد قوام السلطنه همانند مشروطه خواهان معتقد بود «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» به همین دلیل با تصمیماتی که می گرفت نشان می داد اهمیت چندانی برای شاه و دربار قائل نیست و خب این همان چیزی بود که موجب ناراحتی و نارضایتی شاه جوان بود.
بلوای نان
محمدرضا وقتی از همراه کردن قوام با تصمیماتش ناامید شد با کمک مشاوران ایرانی و انگلیسی متملقش تصمیم به زمین زدن قوام گرفت. او از یک طرف از طریق نوکران و جان نثاران متملق دربار اراذل و اوباش تهران را به خدمت گرفت و از سوی دیگر با چراغ سبز به وکیل الدوله های مجلس شورای ملی محوطه بیرونی در میدان بهارستانی و فضای داخلی مجلس را در قالب طرحی برنامه ریزی شده در اختیار دانشجویان و دانش آموزان به ظاهر معترض به وضعیت بحران گندم و نان گذاشت.
معترضانی که توسط لیدرهای اراذل و اوباش تهران در میدان بهارستان و خیابانهای اطراف ساختمان مجلس شورای ملی هدایت می شدند به غارت اجناس مغازههای اطراف میدان بهارستان مشغول شدند و گروهی از آنان نیز به خانه شخصی احمد قوام حمله کردند و ضمن دزدیدن وسایل با ارزش منزل و ایجاد رعب و وحشت برای همسر نخست وزیر، خانه قوام را آتش زدند.
شاهد ماجرا
ابوالحسن عمیدی نوری، از چهره های سرشناس سیاسی و مدیر «روزنامه داد» که صبح روز ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به همراه احمد ملکی، مدیر روزنامه ستاره و دکتر حسین فاطمی، مدیر روزنامه باختر برای دیدار احمد قوام السلطنه به دفتر نخست وزیری رفته بودند ماجرا را این گونه تعریف کرد:
«نقشه بلوای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به نحوی که چیده شده بود عملی شد. آن روز صبح مصادف با روز تشکیل جلسه علنی مجلس بود. من هیچ از این توطئه خبردار نبودم. به همین جهت خودم در کاخ بهارستان بودم که اخباری به دست آورم، زیرا آن روزها «روزنامه داد» را عصرها منتشر میکردم و به مجلس شورا هم خودم گاهگاهی میرفتم تا اخبار پشت پرده را از ملاقاتهای با وکلا بهطور خصوصی بهدست آورم.
من در اتاق آقای اکباتانی، رییس بازرسی مجلس نشسته بودم که صدای هیاهو شنیدم. مثل اینکه سربازان گارد کاخ بهارستان نیز دستور داشتند نه تنها جلوی ورود جمعیت را به کاخ نگیرند بلکه آنها را به فضای باغ بزرگ آنجا راه بدهند. به همین دلیل به سرعت جمعیتی که بیشتر آنها از جوانان بودند فضای باغ را پر کرده فریاد «مردهباد قوامالسلطنه» سر میدادند.
در همین اثنا احمد دهقان، مدیر مجله «تهران مصور» را دیدم که با لبخند مسرتانگیزی به من گفت: «باز هم از قوامالسلطنه طرفداری کن. میخواهی بگویم الان کلک ترا اینها بکنند؟» من که چشمم به چند نفر از جوانان اطرافم خورد که از شاگردهای چند سال پیش آموزشگاه دارایی بودند که آنها نیز به من سلام کرده و احترام نمودند رو به او نموده گفتم: «میخواهی به اینها اشاره کنم کلک خودت را بکنند؟ این جوانان از شاگردانم میباشند و مرا بهتر از شما میشناسند.»
بعد از این، احساس نمودم اوضاع خطرناک است و ماندن من در آن جمعیت صحیح نیست. به همین جهت خود را از آنجا کنار کشیده، دم در مجلس چشمم به ادیبالسلطنه سرداری کفیل شهربانی خورده از او پرسیدم چرا جلوی این جمعیت را نمیگیرید؟ مگر حفظ امنیت شهر با شهربانی نیست؟ از قیافه او و جواب سستی که داد استنباط نمودم اگر گارد مجلس دستور دارد مانع ورود جمعیت به باغ مجلس نگردد مثل این است که شهربانی نیز دستور دارد تماشاچی اوضاع باشد که بلوا طبق نقشه پیش رود.
به همین جهت فوراً خود را به دفتر کار و محل روزنامهام رسانیده به تهیه اخباری برای انتشار راجع به جریانات مزبور پرداختم سپس با تلفن به ارتباط با احمد ملکی و حسین فاطمی پرداخته، دیدم آنها غائله را بالاتر از آنچه من احساس نمودم نقل میکنند و به همین جهت با هم تصمیم گرفتیم بعدازظهر به کاخ ابیض که مقر نخستوزیر بود رفته با قوامالسلطنه ملاقات کنیم.
آن روز کاخ ابیض را چنان خلوت دیدیم که مثل اینکه هیچکس جز چند پیشخدمت در آنجا نیستند در حالی که روزهای دیگر برو بیای زیادی در آنجا بود. ما به اتاق دکتر علی امینی که به تازگی معاون نخستوزیر شده بود و برای اولین بار در سیاست ایران وارد شده بود، داخل شدیم. فقط خود دکتر امینی بود و عبدالحسین سرداری ملقب به ادیبالسلطنه، کفیل شهربانی. منتها قبلا به اکبرخان، پیشخدمت مخصوص قوامالسلطنه که او را در سرسرا دیدیم اشاره نمودیم به آقا بگویید ما سه نفر میخواهیم به ملاقات ایشان نائل گردیم. ما هنوز چند دقیقهای گرفتار پر حرفیهای دکتر امینی که از خصایص اوست، نبودیم که اکبرخان وارد اتاق شد گفت:«آقا شماها را میخواهد.»
وقتی وارد اتاق نخستوزیر شدیم مثل این بود که روی صندلیاش چرت میزد. برای ما تعجبآور بود. پس از چند دقیقهای سکوت به سرفه پرداختیم قوامالسلطنه یکمرتبه نگاهی به ما سه نفر کرد. جلو رفتیم و با او دست دادیم. تعارف کرد در صندلیهای اطرافش که نزدیکش بود بنشینیم.
ایشان پس از احوالپرسی از ما پرسید: «در شهر چه خبر است؟» من ابتدا جریان وقایع را در مجلس که خودم صبح در آنجا بودم و … ملکی و فاطمی نیز وقایع بعدازظهر خیابان لالهزار و میدان مخبرالدوله را که عدهای لجّاره ریخته بودند و مغازهها را غارت میکردند به اطلاع نخستوزیر رساندیم.
وقتی برایش شرح دادیم چگونه عدهای به مجلس و عدهای به خیابانها ریخته، بلوا راه انداختهاند و امنیت وکلای مجلس و مردم را مورد تهدید قرار دادهاند، قوامالسلطنه با قیافه تأثرآوری سری تکان داد و گفت: «این کارها تحریک ایشان است. که نمیتوانند مملکت را آرام ببینند. بله این جوان آرام نیست و از سرگذشت پدرش پند نگرفته است.
من از دو روز قبل احساس نمودم نقشهای علیه مملکت و جان خودم کشیده شده است به همین جهت برای جان خود به احتیاط پرداختم. زیرا دو روز قبل بود که دیدم قراولی که طبق معمول دم خانه شخصیام داشتم برچیده شده دیگر نظامی ای به منزلم نیامد. من فورا دستور دادم بساط زندگی شخصیام را به کاخ ابیض انتقال دهند. نهار و شام و خوابم نیز در همین عمارت باشد. من گفتم قراولهای گارد مجلس شورای ملی هم ممانعتی از ورود جمعیت به باغ کاخ بهارستان نکردند و این خود نشانه دیگری است از اساس این بلوای مصنوعی و تجهیزی!
در همین حین بود که تلفن روی میز قوامالسلطنه صدا کرد و مکالمه بسیار جالبی شد. قوامالسلطنهِ جا سنگین که کمتر عادت به تلفن کردن و گفت و شنود داشت از طرز گوش دادن به تلفن و سکوتش پیدا بود با مقام مهمی ارتباط تلفنی گرفته است. به همین جهت از طرف ما سه نفر با دقت مورد توجه قرار گرفت تا وقتی که او به جواب پرداخت من فهمیدم طرفِ دیگر تلفن کاخ مرمر و شخص شاه است و موضوع گفتوگو هم راجع به حادثه امروز است.
پیرمرد پس از ادای این جمله گوشی را بدون اینکه انتظار جوابی داشته باشد ،روی تلفن گذارده سپس رو به ما کرد و گفت: بله این جوان کار خود را کرد. بلوا را راه انداخت و به من تلفن میکند که الان خبر رسیده است عدم امنیت تهران به جایی رسیده است که علاوه بر چاپیدن مغازههای خیابانهای بالای شهر از قبیل لالهزار و اسلامبول، جمعیتی به منزل شخصیتان ریختهاند آنجا را آتش بزنند و جان خانمتان هم در خطر است. صلاح میدانم برای نجات مملکت و خودتان از کار استعفا دهید. او خیال کرد من از آن بیدهایی هستم که با این بادها بلرزم.
سپس زنگ زد دکتر امینی را احضار نموده دستور داد فوراً سپهبد امیراحمدی را بخواهید و حکم فرمانداری نظامی تهران را برایش صادر کنید که با توپ و تانک و قدرت نظامی جلوی بلوا را گرفته، شورشیان را سرکوب و محرکین آنها را دستگیر و زندانی نماید.
سپس پیرمرد سکوت کرد ما هم از او خداحافظی نموده اتاق نخستوزیری را ترک کرده یکسره از کاخ ابیض خارج شدیم و منتظر حوادث بعدی این مبارزه خطرناک شاه و نخستوزیرش شدیم.»
مجموعه حوادث سیاسی و اجتماعی آن روزگار در کنار اختلاف شاه و نخست وزیر زمینه های لازم برای شکست احمد قوام السلطنه در جلب نظر مجلس شورای ملی و تشکیل کابینه جدید در ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ را فراهم کرد و علی سهیلی بار دیگر توسط محمدرضا پهلوی به نخست وزیر به مجلس معرفی شد و تشکیل کابینه داد.
منابع:
احمد کتابی، قحطیهای ایران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۸۴
شهلا آذری، قحطی و گرانی نان ۲۴–۱۳۲۰ شمسی، گنجینه اسناد، بهار و تابستان ۱۳۷۱، شماره ۵ و۶
بهروز طیرانی، جنگ جهانی دوم، قحطی و واکنشهای مردمی در قبال آن، گنجینه اسناد، بهار ۱۳۷۲، شماره ۹، باقر عاقلی، میرزا احمد خان قوام السلطنه
استیفن ل. مک فارلند، کالبدشکافی یک تجمع سیاسی در ایران: بلوای نان / آذر ۱۳۲۱ در تهران، ترجمه: نادر میرسعیدی، فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، شماره: ۳۱، پاییز ۱۳۸۳
ابوالحسن عمیدی نوری، یادداشتهای یک روزنامهنگار (تحولات نیم قرن اخیر تاریخ معاصر ایران از نگاه ابوالحسن عمیدی نوری)، به کوشش: مختار حدید ـ جلال فرهمند، ج۲، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ۱۳۸۴، صص۵۱ـ۵۲
انتهای پیام
لینک خبر: https://eghtesadmand.ir/?p=365159