خبرگزاری فارس ـ تاریخ ـ رحمت رمضانی: نظام دوقطبی حاکم بر ساختار بینالمللی در دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کشورهای جهان سوم را میان سردمداران دو بلوک شرق و غرب تقسیم کرده است، آنها آرایش ژئوپلتیکی خاصی برای جهان ترسیم کرده بودند که در آن پازل، کشورها فقط در چهارچوب استراتژی و منافع تعریف شده یکی از دو ابرقدرت در برابر ابرقدرت دیگر معنا و هویت پیدا میکردند.
در چنین وضعیتی، ایران در دوره پهلوی دوم به عنوان ژاندارم غرب در منطقه، یکی از حکومتهایی بود که در چهارچوب استراتژی و منافع جهانی ایالات متحده آمریکا هویت مییافت و ایفای نقش مینمود. از این رو به رغم خدشههایی که بر مشروعیت سیاسی محمدرضا شاه در پی رخدادهایی مانند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و عملکرد مستبدانهاش وارد شده بود، او همچنان مورد حمایت همهجانبه دولت آمریکا قرار داشت.
بدین ترتیب، اقتدار این گونه حکومتها ریشه در وابستگی آنها به قدرتهای خارجی داشت و تابعی از شرایط حاکم بر روابط ابرقدرتها بود. بنابراین، حتی هنگامی که قدرتهای بزرگ دنیا، سیاست تنشزدایی را برای ثبات جهان تحت سلطه خود در پیش گرفتند، این وضعیت به دولتهای اقماری، مانند رژیم پهلوی نیز تسری مییافت و بر ثبات موقعیت آنها میافزود.
از این رو در سالهای پایانی عمر حکومت پهلوی دوم، شاهد روابط مناسبی میان دولتهای قدرتمند بلوک شرق، مانند شوروی و چین، با ایران بودیم. با چنین پشتوانه بینالمللی، در دهه ۱۳۵۰ حکومت پهلوی توانست بحرانهای عمده را پشت سر بگذارد. مخالفان داخلی خود را به شیوههای گوناگون سرکوب کرده، بیاثر و بیخطر سازد. قدرتمندترین ارتش و مخوفترین سازمان امنیت منطقه را در اختیار بگیرد، ثروت ناشی از چند برابر شدن قیمت نفت را نیز به دست آورد و در اوج ثبات سیاسی و اقتدار اقتصادی، برنامه مدرنیزاسیون مورد نظر خود را پی گرفته، وعده تمدن بزرگ را به جامعه بدهد.
موقعیت رژیم به گونهای مستحکم به نظر میرسید که نه تنها مردم عادی و حتی نخبگان سیاسی، بلکه مهمترین دستگاههای اطلاعاتی جهان، مانند CIA و موساد، در آستانه انقلاب اسلامی، ایران را حتی در وضعیت خوبی میدانستند. با این همه در سالهای ۵۶ و ۵۷ مجموعهای از حوادث منجر به انقلاب فراگیر مردمی شد و حکومت پهلوی را سرنگون ساخت و مهمتر از آن، بساط نظام شاهنشاهی را در ایران برچید.
درباره این رخداد بزرگ، پژوهشگران مباحث فراوانی را در خارج و داخل از کشور مطرح کردند و در آنها به طور مستقیم و غیرمستقیم به بررسی نقش و تأثیر افراد و احزاب و طبقات و مکاتب مختلف در سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی پرداختند. برای واکاوی هر چه بیشتر چرایی اقبال مردم به رهبری امام خمینی در سال ۱۳۵۷ و عدم توفیق گروههای سیاسی با روحالله جلالی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به گفتوگو نشستیم. او معتقد است امام به کسی برای افزایش اعتبار خود نیاز نداشت بلکه این افراد و گروهها بودند که میدانستند بدون امام هیچ هستند.
روحالله جلالی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران
جریانهای سیاسی مبارز علیه رژیم پهلوی به چند گروه تقسیم میشدند، چرا آنها قادر نبودند رژیم سیاسی مستقر را تغییر دهند؟ مثلاً جریانهای چپ و کمونیست به علت هژمونی چپ در جهان بر گفتمان روشنفکری هژمونی مسلط بودند اما چرا در ایران توفیق چنداتی نداشتند؟
به صورت خلاصه این جریانها، مذهبی، مارکسیستی و ملی بودند. شرایط رژیم پهلوی انقلاب ایران و در کل فضای مبارزات سیاسی را به یک انقلاب و یک مبارزه فراطبقاتی تبدیل کرده بود. در واقع مبارزات به یک گروه، تیپ یا مکتب خاص منحصر نمیشد. بعضی از انقلابها یا مبارزات در آن ایام در دنیا، ماهیت مارکسیستی داشتند. گاهی فقط طبقه فرودست کارگر یا دهقان به میدان میآمد. گاهی یک مبارزه محدود به روشنفکران یا تحصیلکردگان بود و… اما مبارزات جدی سیاسی در ایران کاملاً تمام اقشار و طبقات را در بر میگیرد. شما زندانهای نظام پهلوی را در نظر بگیرید. فرودستِ کارگر مثل عزت شاهی کنار فرادستِ بازاری مانند مهدی عراقی و عسگراولادی شکنجه میشوند. آیتالله و آخوند کنار دست مارکسیست و کمونیست کتک میخورند. یک طرف نواب صفوی و طهماسبی و ذوالقدرِ اسلامی اعدام میشوند یک طرف دیگر خسرو گلسرخی و کرامت دانشیانِ مارکسیست. اینجا تحصیلکرده غربرفته کراواتی حبس میکشد و در کنار او دانشآموز و دانشجوی مملکت و آنجا بیسواد روستایی.
خسرو گلسرخی،کرامت الله دانشیان وبرخی دیگر از متهمان در حال استمأع رأی دادگاه
این مسأله غیر قابل انکار است که شاه نهتنها قشر یا طبقه حامی قابل توجهی در بدنه اجتماعی نداشت، بلکه ماجرا معکوس بود.
اما در مورد عدم توفیق چپگراها عرض کنم که خیر. ابتدا این جریانات به خصوص حزب توده توفیق چشمگیری داشتند و حزب توده هم در بدنه اجتماعی و هم در بدنه حاکمیت نفوذ قابل توجهی به دست آورده بود که قلع و قمع شاه هم نتوانست هسته مرکزی حزب را متلاشی کند.
اما در مورد عدم توفیق چپگراها عرض کنم که خیر. ابتدا این جریانات به خصوص حزب توده توفیق چشمگیری داشتند و حزب توده هم در بدنه اجتماعی و هم در بدنه حاکمیت نفوذ قابل توجهی به دست آورده بود که قلع و قمع شاه هم نتوانست هسته مرکزی حزب را متلاشی کند
جریانهای چپگرا و مارکسیستی بصورت وسیعی جوانان و سایر اقشار را در افکار خود میبلیعیدند. یکی از چهرههای شناختهشده مبارزات گفته بود که در کلاس دبیرستان محل تحصیلم، فقط من و یکی دیگر چپ و مارکسیست نبودیم. اینها کارهای تشکیلاتی و چریکی سنگینی داشتند. زندانی و کشته زیادی هم دادند اما در نهایت نه رهبری انقلاب را بهدست آوردند و نه حتی چهره محبوب و مطرحی در ایام انقلاب داشتند که بتواند لااقل موجسازی کنند. بطور خلاصه عرض کنم چرا؟ از یک طرف حوزه علمیه قم در زمان آیتالله بروجردی بسیار قوی و منسجم شده بود و نشریات و گروههای مذهبی منبعث از آنها با جدیت میدانداری میکردند و ورق را از دست چپگراها برگرداندند. از طرف دیگر مارکسیسم برخلاف اسلام عمق نداشت و برای جذب اولیه بسیار موفق بود اما در رویارویی با چهرههای اسلامی قدرتمندی مانند حضرات آیات مطهری، بهشتی و علامه طباطبائی به شدت ضربه میخورد.
۱۳۵۶ منچسترانگلستان، علامه سید محمدحسین طباطبایی در کنارشهید آیتالله مرتضی مطهری در سفر استعلاجی
توانمندی شخص امامخمینی با عقبه مرجعیت و اقبال جامعه مذهبی ایران هم که دیگر حرفی برای سایر گروهها باقی نمیگذاشت. البته مناظرههای تلویزیونی بعد از انقلاب مثل مناظرههای امثال بهشتی و مصباح و سروش و بنیصدر و مطهری با امثال طبری و کیانوری و بابک زهرایی هم طومار باقیمانده سمپاتهای چپگرایی را در هم پیچید.
شهید بهشتی، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، در مناظره تلویزیونی با نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده ایران
بیان کردید که انقلاب ایران فراطبقاتی و با حضور گروههای مختلف بود. پس چرا و چگونه نیروهای مذهبی در موقعیت رهبری نهضت قرار گرفتند در حالی که از نهضت مشروطه به بعد روشنفکران سکولار همیشه در صحنه سیاسی و اجتماعی فعال بودند و بعد هم چپگراها و حتی آنان روحانیون را به عنوان عامل عقبماندگی ایران معرفی میکردند؟
دو تا مسأله در این بحث قابل توجه است. یکی اینکه برخی معتقد هستند که انقلاب ایران توسط مذهبیها مصادره شد درحالیکه همه گروهها نقش داشتند و زندانی و کشته دادند. مثلاً همین چریکهای فدایی خلق مدعی تقدیم ۱۷۲ شهید در مبارزه با شاه هستند.
پس چرا انقلاب ایران را اسلامی میخوانند.
عرض کردم میخوانند چون تحلیلگران و مورخان خارجی هم از انقلاب ایران بهعنوان یک انقلاب اسلامی نام میبرند. به این دلیل که اهالی علم سیاست میدانند که یک انقلاب بدون پشتوانه نهضت و جنبش، صرفاً یک شورش بدون بنیان و قابل سرکوب و مصادره است.
در واقع وقتی میخواهیم بنیان اعتقادی جامعه انقلابی را بررسی کنیم، به چه میرسیم؟ لنیندوستی؟ مساوات مارکسیستی؟ ذوب در ایرانگرایی؟ یا اینکه خیر به قول فوکو با جامعهای مواجه هستیم که وقتی به حضرت امامخمینی (ره) میرسد تمام اختلافها رنگ میبازد؟ با جامعه زنده و آگاهی که به قول یرواند آبراهامیان یکصدا فریاد رادیکال جمهوری اسلامی سر میدهد؟ با انقلابیون و چهرههایی که وقتی از مردم رأی میخواهد در مقابل اسلامشناسان در بدنه اجتماعی و سبد رای آنان، محلی از اعراب ندارند. اصلاً چرا ملت ایران مرجعیت تقلید شیعی را یگانه رهبر خود میداند؟ چرا مثلاً خود نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده به این نتیجه میرسد که باید از حضرت امامخمینی (ره) ستایش کند و بر مسلمانی بخش بزرگی از حزب توده تأکید شود؟
تصاویری از نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده در زندان
مسأله دوم این است که چرا با وجود حمایت سازمانهای بینالمللی و آن تشکیلات عریض و طویل مارکسیستی با جاذبههای سکولاریسم و ناسیونالیسم در دنیای مدرن، مذهب که امری ارتجاعی و عقبمانده تبلیغ میشد، توفیق رهبری جنبش مردم ایران را پیدا کرد؟
در پاسخ به سؤال قبلی عرض کردم که بدنه روحانیت در سراسر کشور با تبلیغ چهرهبهچهره نقش قدرتمندترین تشکیلات را برای مذهبیون بازی میکرد. تشکیلاتی که به سرشاخههای مجتهدین و مراجع تقلید متصل میشد و تا عمق روستاها نفوذ داشت.
از طرفی توانمندی علمی و اثرگذاری نیروهای حوزوی مانند حضرات آیات طالقانی، مفتح، بهشتی، مطهری، باهنر و دیگران و از دانشگاه افرادی مانند شریعتی، بازرگان و… تهمت ارتجاعی و سطحی بودن دین توسط گروههای سکولار و مارکسیستی را ناکام میگذاشت. مردم هم در تاریخ سیاسی معاصر ایران دیده بودند که هیچ نهضت ضد استعماری و ضد استبدادی بدون نقش روحانیت، حاصل نشده است، لذا در مبارزه، به این قشر هم اعتماد تاریخی داشتند و هم مشروعیت مبارزه، دلگرمشان میکرد و از فداکاری ترسی نداشتند.
آیتالله طالقانی
مرزبندی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) با جریانهای سیاسی مانند ملیگراها و نهضت آزادی و جریانهای مسلح مانند مجاهدین خلق چیست؟
خیلی تبلیغ میشود که امام در مبارزه با رژیم شاهنشاهی از همه گروهها استفاده کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سایر گروهها را از قطار انقلاب پیاده کرد. یعنی ادعا میکنند که مرزبندیهای امام، برای بعد از پیروزی و پس از استفاده از دیگران است.
درحالیکه اولاً امام به کسی برای افزایش اعتبار خود نیاز نداشت بلکه این افراد و گروهها بودند که میدانستند بدون امام هیچ هستند و دوماً عجیب است که امام خمینی بجای اینکه برای پیشبرد اهداف خود تن به حمایت از همه گروههای مبارز بدهد و برای موفقیت، از اعلام برخی مرزبندیها موقتاً خودداری کند، آن هم مرزبندی شفافی از همان ابتدای کار با تمامی گروههای خودی و غیرخودی دارد.
درحالیکه اولا امام به کسی برای افزایش اعتبار خود نیاز نداشت بلکه این افراد و گروهها بودند که میدانستند بدون امام هیچ هستند و دوما عجیب است که امامخمینی بجای اینکه برای پیشبرد اهداف خود تن به حمایت از همه گروههای مبارز بدهد و برای موفقیت، از اعلام برخی مرزبندیها موقتا خودداری کند، مرزبندی شفافی از همان ابتدای کار با تمامی گروههای خودی و غیرخودی دارد
مثلاً قبل از تبعید به احمد احمدِ خودی به صراحت میگوید کارهای شما مبارزه نیست و بروید مثل روحانیت تودهها را آگاه کنید. یا در جواب تاکید مرحوم طالقانی و شهیدمطهری و … در اصرار بر تایید مجاهدین خلق، به صراحت اعلام میکند که به آنان و مشی مبارزاتیشان اعتماد ندارد و به هیچ وجه تأیید نمیکند.
از همان شروع نهضت به صراحت از اسلام میگوید و پیاده کردن قوانین اسلامی. یا در پاریس که گوش تمام دنیا و خصوصاً انقلابیون ایران به مواضع وی تیز است، بارها و بارها از قطعی بودن معیار قرار دادن شرع اسلام سخن میگوید. در واقع هیچگاه از امام نمیتوان سخنی یافت که مردم و گروهها را بازی داده باشد. مواردی هم که وجود دارد تقطیعشده و یا بدون در نظر گرفتن واقعیات تاریخی بیان میشود.
انتهای پیام/
لینک خبر: https://eghtesadmand.ir/?p=485686