حوزه جامعه – خبرگزاری فارس – سودابه رنجبر: دریکی از خیابانهای محله قیطریه تهران، شیرخوارگاهی است که پناهگاه تمام کودکان از همهجا راندهشده پایتخت است. این مرکز تحت حمایت سازمان بهزیستی کشور و در حال حاضر به کمک بخش غیردولتی اداره میشود. فرزندان شیرخوارگاه رفیده کودکان زیر ۷ سال کمتوانان جسمی، حرکتی و ذهنی هستند. نوزادانی که اغلب مجهولالهویهاند و پدر و مادرانشان آنها را دور انداختهاند و تلاش میکنند که فراموش کنند اصلاً چنین فرزندانی را به دنیا آوردهاند، اما جالب است بدانید از بین همین کودکان راندهشده، تعدادی به حرمت عشق انسانی و حامیان نوعدوست، به زندگی برگشتهاند. دریک گزارش میدانی به این پرورشگاه سرزدهایم تا از نزدیک حال و هوای این شیرخوارگاه و نوزادان و مادریاران را برای شما روایت کنیم، با ما همراه باشید.
تولدتان در خانه رفیده ، مبارک
همزمان، وقتی میرسیم که سه کودک جدید را به پرورشگاه آوردهاند. مسئول پذیرش کودکان هیجانزده است تا هر چه زودتر شرایط فرزندان جدید پرورشگاه را بداند. این را میشود از رفتوآمدهای پرشتابش بین خودرویی که بچهها را آورده و دفتر پذیرش «شیرخوارگاه رفیده» فهمید. هیجان حضور دو نوزاد و یک کودک حدود ۱۸ ماهه، حال و هوای امروز شیرخوارگاه را عوض کرده است.
«این بچهها را از شیرخوارگاه آمنه تحویل گرفتیم. یکی از نوزادها چسبندگی چشم دارد. دیگری نابینا است و آنکه نزدیک به دو سالش شده، کمتوان ذهنی است؛ سه فرزند ما چند روزی در اتاق ایزوله میمانند ».«زهره جاوید مهر» مسئول فنی شیرخوارگاه رفیده اینها را میگوید و اوراق امضاشده را به نماینده شیرخوارگاه آمنه تحویل میدهد.
حالا همه نفس راحتی میکشند. این بار هم، کارشان تمام میشود و آمار کودکان این خانه به ۷۸ نفر میرسد. حالا نوبت نامگذاری بچهها است. بچههایی که هیچ شناسنامهای ندارند. در این لحظه جای پدر و مادرها برای نامگذاری نوزادان خالی است درست مثل صفحه شناسنامهای که نام هیچ پدر و مادری روی آن نوشتهنشده است. اما به گفته قدیمیها؛ بازهم نوزادان اسمشان را با خودشان آوردهاند. نوزاد کوچکتر وقتی میرسد که «آسمان شهر آبیتر از همیشه است»، این را یکی از «مادریارها» میگوید و اسم نوزاد را میگذارند «سپهر». آنیکی ابروهای پهن و چشمان گیرا و باجذبهای دارد؛ اسمش میشود «کیان».
بیخبر از رنجی که میبرند
نوزاد انسان خودش بهاندازه کافی ناتوان است حالا فکرش را بکنید که از یک عارضه جسمی و ذهنی هم رنج ببرد. مثل نوزادانی که جمجمه بزرگتر از بدن دارند و هیدروسفال هستند، سندروم داون، نابینا مشکلات مفاصل و …. دارند. همه این شیرخواران تا ۷ سالگی در «پرورشگاه رفیده» تحت سازمان بهزیستی نگهداری میشوند و از کودکان پرورشگاهی سالم جدا میشوند. تا به سن ۷ سال برسند و بار دیگر در مراکزی مثل شبه خانواده و یا معلولان بزرگسال پخش شوند . آن ها از شیرخوارگی تا ۷ سالگیشان را در این مرکز میگذرانند. این در حالی است که آموزشهای توانبخشی هم برای ابن کودکان کمتوان ذهنی جسمی و یا حرکتی انجام میشود تا پتانسیلهایشان را نیز دریابند.
آرامش صدایمان میکند
همه ۷۸ کودک در یک طبقه ساختمانی واقع در خیابان قیطریه و سلیمی جنوبی در ساختمانی که قدمت ۵۰ ساله دارد نگهداری میشوند. پرونده پزشکی کودکان در همان سالن پرورشگاه پشت سر همردیف شدهاست. صدایی نرم و نازک صدایمان میکند. خاله!؟ خاله!؟ عمو !؟
با شنیدن این صدا اولین اتاق برای گرفتن گزارش انتخاب میشود.
صاحبصدا دخترک چهارسالهای است که بهمحض باز شدن در اتاق، از نیم لای در ما را دیده و صدایمان کرده است . روی تختش نشسته و میلههای دور تخت از او محافظت میکنند. احساس غریبی ندارد سلام بلند بالایی میکند و صدای خندهاش فضای اتاق را پر میکند او تنها نیست حدود ۱۶ کودک دیگر در این اتاق هستند.
من آرامش، ۴ سال دارم
«مادریار»یا همان مددکار کودکان به استقبال میآید «آرامش» دخترک ۴ ساله را به ما معرفی میکند، میگوید: «اسمش را همینجا گذاشتند، آرامش. خانواده این نوزاد بعدازاینکه متوجه شدند فرزندانشان هیدروسفال است ،او را در بیمارستان جا گذاشتند و رفتند. دیگرکسی نتوانست خانواده نوزاد را پیدا کند و به گمانم حالا در پرونده آرامش فقط یک اسم کوچک از مادر مانده است. این نوزاد همان موقع شنت گذاری شد. بسیار باهوش است، البته خشکی مفاصل دارد و هنوز قادر به را رفتن نیست. برایش نوبت فیزیوتراپی گرفتهایم و درمان خشکی مفاصل او بهزودی آغاز میشود».
مادریار بین همهمه بچهها حرف میزد. یکی فریاد میزند. آنیکی گریه میکند و یکی دیگر از خنده ریسه رفته است. صداها در هم گم میشود. حدیث دخترکی که مرتب پاهایش را به نردهها میکوبد اعتراضش بالاگرفته. با دیدن مهمانهای ناخوانده که ما باشیم میخواهد از تختش پایین بیاید دستآخر حرفش را ثابت میکند. حضور ما نظم همیشگی اتاق را بههمریخته است.
«خونه» یعنی بغلم کن
آرامش در این هیاهو و دادوفریاد بازهم صدایمان میکند «خاله این چیه؟»
میکروفون را میگوید. از بین نردههای تخت خواب، میکروفون را جلوی دهانش میگیریم کمی فکر میکند و میگوید: اذان می گه؟
از این پرسش او، مادریار متعجب شده و به وجد آمده است. از کاربرد میکروفون برای آرامش میگوید که ؛صداها را ضبط میکند.
آرامش دهانش را به میکروفون نزدیکتر میکند و فریاد میزند «سلام.» آنوقت گوشش را به میکروفون نزدیک میکند تا صدای خودش را بشنود. صدای خنده مادریار فضای اتاق را پر میکند.
آرامش با تعجب میپرسد: «می خوای ببری کجا؟ می خوای ببری خونه؟»
او تابهحال هیچ خانهای نداشته است. وقتی نوزاد بوده مستقیم به پرورشگاه منتقلشده است میپرسم: آرامش خونه کجاس؟
بلند میخندد و دستش را جلوی دهانش میگیرد و میگوید: «بغل، خونه اس.» آنوقت دستانش را باز میکند و خودش را پرت میکند در آغوش مادریار و با صدایی بلندتر میگوید: «دورت بگردم.»
مادریار او را محکمتر در آغوش میگیرد و میگوید: «من دورت بگردم».
دیدن این صحنهها از محبت دختری سهساله که تابهحال نه مادری به خود دیده است و نه خانهای، توجه مهمانها را جلب میکند.
انگشتانی که یکی یکی درمیآید
حدیث بهسختی راه میرود انگشتهای دستوپایش به هم چسبیده است. مادریار میگوید: «تابهحال سه عمل جراحی با کمک خیران پزشک «موسسه خیریه مرهم» روی او انجامشده است یکییکی انگشتانش از هم جدا میشود. تابهحال جراحیها موفقیتآمیز بوده است و با یک جراحی دیگر پنجانگشت یکی از دست های حدیث باز میشود. حضور گروههای خیریه برای ما امید بزرگی است. این بچهها نیاز به حمایت دارند تا بتوانند به جامعه برگردند. کاش حامی ها متوجه این مرکز بشوند.
عابر پیاده و چشم های منتظر مهدی از پشت پنجره
مسئول فنی پرورشگاه به تخت خواب یکی از کودکانی که پشت پنجره است اشاره میکند و میگوید: «متوجه شدیم مهدی ۴ ساله ، ساعتهایی از روز را پشت پنجره میایستد و پرده را کنار میزند و چشم میدوزد به خیابان . برخلاف همه بچههایی که دوست دارند از تخت پایین بیایند و در فضای اتاق بازی کنند دوست داشت همانجا روی تختش بماند. برایمان تعجببرانگیز بود. متوجه شدیم هرروز یکی از ساکنان کوچه رأس ساعتی به خیابان میآید و برای مهدی دست تکان میدهد. مهدی باوجود نقصهایی جسمانی، خیلی خوب توانسته بود ارتباط بگیرد. مهدی هرروز منتظرهمان عابر پیاده در خیابان است.»
همه ۳۵ کودک من مدرسه میروند
«زهره جاوید مهر» مسئو ل فنی پرورشگاه درحالیکه با بچهها بازی میکند توضیح میدهد: «از بین ۷۸ کودکی که در این مرکز هستند ۳۵ کودک بالای سه سال آموزش پذیر هستند. آنها به مراکز توانبخشی رشد فرستاده میشوند. بچهها به این مرکز مدرسه میگویند. در این مرکز روند گفتاردرمانی و مهارتی بچهها رشد کرده است. در این مدت شاهد بودیم که بچهها بسیار تغییر کردهاند گفتارشان کاملتر شده است. برای راه رفتن رغبت و انگیزه پیداکردهاند. خیلیها گمان میکنند این بچهها به دلیل معلولیتهایی که دارند از چرخه آموزش و یادگیری جدا میشوند، اما ما اینجا شاهد بودهایم که بچهها میتوانند به جامعه برگردند. برخی خانوادهها بهمحض اینکه متوجه میشوند فرزندانشان مشکل جسمی دارند. مثل کودکان هیدروسفال که جمجمه بزرگ می شود ، تصور میکنند که این کودکان تا آخر عمر با این آسیب، عقبماندگی دائمی پیدا می کنند و از شدت ترس و افسردگی، فرزندانشان را در بیمارستان یا پشت در شیرخوارگاهها رها میکنند و بینامونشان میروند».
شیرخواران در خانوادههای آسیبدیده
جاوید مهر نفس عمیقی میکشد و به سمت یکی از تختها حرکت میکند. دخترکی بانام مستعار الینا در خودش مچاله شده است انگار با خودش بازی میکند ؛ توضیح میدهد: «او کمتر به کسی اعتماد میکند. او در خانواده بوده ، اما خانوادهای آسیبدیده . پدر چنان ضربه ای بر سر دخترش زده که چشمانش نابینا شده است. ما ابتدا فکر میکردیم که او هیچ گفتاری ندارد، اما چند ماه پیش یکی از مادریارها شنیده بود که از خواب پریده و فریاد مزده که «مامان نزن. بابا نزن» ازآنروز متوجه شدیم که او خوب حرف میزند.چون از ابتدا نابینا نبوده بسیار عصبی بود. خودزنی میکرد و بههیچعنوان اجازه نمیداد که هیچ مادریاری او را در آغوش بگیرد تنها راه آرام کردن او موسیقی است . برای او موسیقی پخش میکنیم .برایش شعر میخوانیم تا خودش را از انقباض رها کند.
جاوید مهر اینها را میگوید و آرم آرام دست الینا را نوازش میکند. الینا ابتدا اعتراض میکند. دستش را عقب میکشد. صورتش را با کف دست میپوشاند. مژههای بلند و مشکی دخترک از لای انگشتانش پیداست. چشمانش جایی را نمیبیند ولی همه صداها را میپاید. سر میچرخاند. طول میکشد تا اعتماد کند. سرگرم حرف زدن هستیم. جاوید مهر میگوید: «بعضی شبها را اینجا میمانم تا الینا را کنار خودم بخوابانم تا به محیط اعتماد کند. او در این دو ماه دیگر خودزنی نکرده است تلاش میکند گذشته را فراموش کند. ما این را متوجه میشویم».
صدایی آرام میگوید: «مامانی عروسک خوشگل من بخون!»
جاوید مهر با شنیدن صدای الینا حضور ما را فراموش میکند و برای او میخواند «عروسک خوشگل من شب شد لالا کن….» و بلند میگوید: «برای دخترم آهنگ بزارید.» قند توی دل الینا آب میشود. صدای ذوق کردن الینا گوشمان را نوازش میدهد.
قدیمیترین «مادریار» شیرخوارگاه
خانم قدیمی، قدیمیترین مادریار پرورشگاه است ، میگوید: «۸ صبح وارد این مرکز میشوم. بااینکه هنوز مادری را تجربه نکردهام، اما ۱۷ فرزند دارم .یکبهیک آنها را خوب میشناسم. عادتهایشان را میدانم. به آنها توجه میکنم و میدانم که باید رُزا را، «رُزا خانم» صدا کنم چون ناراحت میشود. میدانم که خودش باید غذا بخورد حتی اگر سه ساعت طول بکشد. کشف کردیم که رزا باوجوداینکه فقط سرو گردنش حرکت میکند، اما بهقدری باانگیزه و پرتلاش است که هر صبح میگوید کتانیهایم را پایم کنید میخواهم راه بروم و این اتفاق واقعاً معجزه است. این پشتکار برای دختربچه ۶ ساله برای همه ما درس زندگی است. او در این روزهای پاییزی با واکری که دوستان برایش ساختهاند بیرون میرود تا با پاهایی که بالا نمیآید، برگهای خشک پاییزی را لگد کند. همه مفصلهای رُزا باید جراحی شود تا بتواند حرکت کند».
کودک نابینا با صدای اذان بال میگیرد
صدای صوت اذان در سالن و اتاقها پخش میشود مهدی در حالت خوابیده است و بهیکباره مینشیند و حرکتهای خاصی را انجام میدهد، حرکتهای شبیه به رفتار پرندهها، انگار میخواهد پر بزند. با شروع صوت اللهاکبر اذان ، دستانش را در هوا تکان میدهد چیزی شبیه به بال زدن و گاهی انگشتانش را کنار گوشش بهشدت تکان میدهد رفتار غیرمنتظره مهدی توجه همه را جلب کرده است. خانم قدیمی توضیح میدهد: «مهدی نابینا به دنیا آمده است . نسبت به موسیقی و آهنگ و بخصوص صدای اذان واکنشهای سریع و خاصی انجام میدهد.»
حالا وقت اسبسواری است
از حس و حال خانم قدیمی میپرسیم که این کار سخت را چطور در تمام این سالها انجام داده است؟ چطور میتواند در حق این بچهها مادری کند.؟ میگوید: «خیلیها میتوانند کنار این بچهها باشند، اما از بین آن خیلیها، من انتخاب شدم و این برای من یک موهبت است. بچهها به من نیازی ندارند. من به آنها نیازمندم.»
میپرسم وقتی آنها را در آغوش میگیری به آنها چه میگویی؟ کمی مکث میکند و با سرانگشت عینکش را بالا میزند میگوید: «در گوششان میگویم بیایید در آغوشم و کمی اسبسواری کنید! و آنها اسبسواری میکنند. گاهی در گوششان میگویم، برایم کمی دعا کنند. وقتی لبخند میزنند یعنی همهچیز حلشده است.»
کودکان پناهگاهی
در این اتاق کودکان پشت سر همقطار شدهاند اغلبشان به اکسیژن وصل هستند و صدایی ندارند از آنها بهعنوان کودکان پناهگاهی یاد میکنند. نام دیگرشان کودکانی است که بیشتر روز را زندگی نباتی دارند. بهتازگی یکی از این بچهها فوت کرده است هنوز «مرجان میرزایی» مادر یار این اتاق دلتنگ کودکی است که هیچ حرکتی نداشت و با اکسیژن زنده بود.
مرجان میرزایی ۲۸ ساله است فوق لیسانس روانشناسی دارد .مربی بدنسازی بانوان است و چندین بار در مسابقات فیتنس شرکت کرده و دارای مدالهایی است، اما معتقد است اینجا در کنار بچهها لحظههای خوبی را میگذارند که بیشتر میتواند معنای زندگی را بفهمد.
میگویم کار شما از همه سختتر است چون از بچهها نگهداری میکنید بدون اینکه آنها متوجه باشند و هیچ محبتی از آنها نمیبینید؟ این بچهها قادر به گفتار و حرکتی نبوده و دائم در مسیر بیمارستان و پرورشگاه هستند. در چشمانش نم اشک مینشیند میگوید: «اینطور نیست. یکی از بچههایم در بیمارستان بستری بود به ملاقاتش رفتم. پرستارها میگفتند بهمحض اینکه من را دیده لبخند زده این لبخند برای من یک معجزه است.»
پرسپولیسی دو آتیشه
میرزایی به یکبهیک بچههایش اشاره میکند و میگوید: «محمدرضا اگر سر شیشهاش قرمز نباشد شیر نمیخورد او یک پرسپولیسی دو آتیشه است. آنیکی بهقدری چشمان قشنگی دارد که هر صبح من به خاطر چشمان قشنگ او به یاد خدا میافتم. آنیکی همیشه باید دمر بخوابد. علیرضا را وقتی ماساژ میدهم باید از کف پایش شروع کنم به ماساژ دادن و الا ناراحت میشود. من با این بچهها لحظههایی دارم که هیچ جای دنیا نمیتوانم تجربهاش کنم. جالب اینکه وقت من بهقدری برکت میکند که میتوانم درس بخوانم به بقیه کارهایم به نحو احسن برسم، این معجزه کنار این بچهها بودن است.»
حامیان، کودکان رفیده را در یابید
وقتی شیرخوارگاه رفیده را ترک میکنیم دستان خالی بچهها در هوا تاب میخورد. باورمان نمیشود که با ما خداحافظی میکنند. آرامش «مامان» صدایم میکند، دلم میلرزد. بچهها به همین سادگی قبولمان میکنند. کاش یادمان نرود که این کودکان برای زندهبودن و برای زندگی کردن به حمایت تکتک ما نیاز دارند.
انتهای پیام/
لینک خبر: https://eghtesadmand.ir/?p=361967