خبرگزاری فارس-گروه حماسه و مقاومت: سالها قبل زمانی که تازه جوانان مقاومت لبنان تصمیم گرفتند تمام قد جلوی دشمن صهیونیست که به خاک کشورشان تجاوز کرده بود و دست از هیچ ظلمی بر نمیداشت، بیاستند. جوانانی که با دست خالی و تعداد کم قرار بود مقابل دشمنی ایستادگی کنند که به لحاظ امکانات اصلاً قابل مقایسه با جوانان لبنانی نبود. اوضاع در دو طرف جنگ اینقدر نامتقارن بود که حتی بسیاری از بزرگان در لبنان به این جوانان توصیه میکردند خود را به کشتن ندهید. با وضعیت موجود تنها راه مبارزه با صهیونیستها از راه فرهنگی و ایدئولوژیکی است.
اما این حرفها که از آن بوی ضعف و ترس به مشام میرسید چیزی نبود که جوانان مقاومت بخواهند به آن گوش دهند. جوانانی مثل مصطفی که معتقد بودند دشمن وقتی به خاک ما تجاوز کرده و زنان و دختران ما را مورد هتک حرمت قرار داده است راه مقابلهاش تنها مبارزه مسلحانه است. ایمانی که در دل این جوانان از نور خدا بود برایشان یادآوری میکرد که تعداد کم میتوانند در مقابل افراد بیشمار پیروز شوند اگر خدا همراهشان باشد.
شهید مصطفی بدرالدین
مصطفی و عماد و بسیاری دیگر از جوانان لبنانی کمکم در کنار مبارزه به حزب الله نوپا میپیوستند تا هسته این گروه مقاومت روز به روز قویتر شود. آن روزها «سید عباس موسوی» و پیش از او «شیخ راغب حرب» بودند که این جوانان را در مسیر درست مبارزه هدایت میکردند و حالا با شهادت هر دو توسط اشغالگران این «سید حسن نصرالله» جوانی لبنانی بود که رهبری مقاومت را به دست گرفته بود.
این نامهایی که برده شد هر کدام از نبوغ خاصی برخوردار بودند که همین باعث شده بود حزب الله روز به روز در اهداف خود موفقتر شود. حالا این جوانان لبنانی بودند که با عملیاتهای خود موازنه جنگ در جنوب را تغییر داده بودند بدون اینکه کسی نامی و یا تصویری از آنها دیده باشد. در تقسیم وظایفی که صورت گرفته بود بنا شد عماد فرمانده شاخه امنیتی شود و مصطفی فرمانده شاخه نظامی.
سال ۱۹۸۳ در حالی که یک سال از ازدواج مصطفی میگذشت او در کویت به اتهام دست داشتن در انفجار سفارت آمریکا در آن کشور بازداشت و به اعدام محکوم شد اما پس از گذشت ۸ سال او در خلال جنگ عراق علیه کویت، از زندان رهایی یافت و راه خود در مقاومت را ادامه داد. در این سالها و در نبود او هم شاخه نظامی و هم شاخه امنیتی با فرماندهی شبه در سایه یعنی عماد مغنیه اداره میشد. مردی که سالها تمام دستگاههای جاسوسی تلاش کرده بودند ردی از او به دست آورند اما هرگز موفق نشده بودند.
شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) در کنار حرم حضرت زینب (س)
مصطفی جانشین عماد شد و در سال ۲۰۰۰ که مقاومت جوانان لبنانی به ثمر نشست و آنها توانستند دشمن صهیونیست را از خاک کشورشان بیرون کنند، مصطفی فرماندهی چند عملیات موفق را بر عهده گرفته بود.
کار کردن با مصطفی برای هر کسی کار راحتی نبود زیرا او با وجود دل رئوف و مهربانی که داشت در امور نظامی و در عملیاتها به شدت جدی بود و از کوچکترین خطایی نمیگذشت. او اگر کم کاری از کسی میدید بسیار برخورد قاطعی انجام میداد. زیرا معتقد بود کوچکترین اشتباه میتواند ضربه بزرگی برای مقاومت همراه داشته باشد باید طوری عمل کنیم که چون صاعقه بر سر دشمن فرود آییم. بیخود نبود که برایش نام جهادی «ذوالفقار» برگزیده شد.
مصطفی در کنار مسائل نظامی ابدا از خانوادهاش غافل نمیشد و پنج دختر و تنها پسرش را در راه کمک به مقاومت تربیت کرده بود. مصطفی اعتقاد داشت همه حتی دخترها باید تحصیلات خود را ادامه دهند تا به درد مقاومت بخورند. خودش نیز از تحصیل غافل نبود و فعالیتهایش را نیز ادامه می داد.
حتی ذوالفقار از حال همسایگانش در محله «الغبیری» غافل نبود و وقتی برای احوالپرسی به دیدنشان میرفت با شوخی میگفت: «مرا ببخشید نمیتوانم زیاد تردد داشته باشم، پاسگاه برج الغبیری نامه بازداشت مرا دریافت کرده، چرا که من بدون کلاه کاسکت سوار موتورسیکلت شدهام. و سپس میخندید»
شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) در کنار حاج قاسم سلیمانی
او در کارهایش به قدری موفق و هوشمند بود که دشمن او را هم میتوانست به دام خود بیاندازد. یکی از نزدیکانش تعریف میکرد: «در حالی که دشمن شبانه روز به دنبال پیدا کردن ردی از فرماندهان مقاومت از جمله مصطفی بود، او در همان زمان با نامی دیگر بر سر یک میز با دشمن مینشست تا در مورد مسایلی که لازم است با هم مذاکره کنند و دشمن هیچ گاه تصور نمیکرد با چنین افراد شجاعی طرف باشد.»
با شهادت رفیق دیرینه او عماد مغنیه، که همه آنها را یک روح در دو تن یافته بودند حالا این ذوالفقار بود که همه امور نظامی و امنیتی را در دست داشت. ذوالفقار مرد عجیبی بود که امکان نداشت دست به کاری بزند و نتواند در آن موفق شود. او همواره خود را آماده شهادت میدید.
شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار)
وقتی جنگ سوریه آغاز شد او یکی از فرماندهان بلندپایه حزب الله بود که افرادش را همراه کرد و در کنار سردار حاج قاسم سلیمانی که او نیز یار دیرینهاش در مقاومت بود، با تکفیر جنگید. مصطفی وقتی اوضاع وخیم را در سوریه دید گفت: «من از سوریه باز نخواهم گشت، مگر اینکه شهید شوم یا پرچم پیروزی را در دست بگیرم.»
ذوالفقار سالها در سوریه جنگید و سرانجام در ۲۲ اردیبهشت سال ۹۵، به آنچه گفته بود عمل کرد و در «حلب» به شهادت رسید. بنا بر اطلاعات موجود وی اندکی قبل از نیمهشب پنجشنبه، جمعه به یک جلسه میدانی در مقر حزب در نزدیکی فرودگاه دمشق پایان داد، بعد از لحظاتی دوستانش این نشست را ترک کردند و وی همچنان در ساختمان مرکز حضور داشت، که صدای انفجار شنیده شد. بعدها مشخص شد که یک موشک رهگیر بسیار پیشرفته در نزدیکی حدود دومتری شهید به زمین اصابت کرده است. این موشک بیشتر شبیه موشکهای ایجاد خلأ بود، بهگونهای که باعث انفجار داخلی در فرد هدف قرار گرفته میشود ولی ترکشی به وی اصابت نمیکند. در حالی که پیکر شهید به مرکز پزشکی انتقال داده شد، مشخص شد که ترکشهای کوچکی به شکم و زیر سر وی اصابت کرده است، اما خون از بینی و چشمان وی خارج شده که نشان دهنده فشار بالای وی در نتیجه انفجار است. براساس اطلاعات به نظر میرسد که خمپاره مذکور از طریق سکو پرتاب نشده، بلکه رهگیری شده است.
شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار)
همسرش شنیدن خبر شهادت شهید مصطفی بدرالدین را اینگونه روایت میکند: «از ابتدای ازدواج مان و بعد از آن که سید به اعدام محکوم شد، شنیدن خبر شهادت او دور از انتظار نبود، اما بسیار خبر سختی بود. با علی و دخترها در خانه بودیم. شب، خبر شهادت او را به خانه خواهرش، یعنی همسر حاج عماد مغنیه دادند. گفته بودند که سید شهید شده است و می خواهیم خبر شهادت را شما بدهید. من و علی و دختران از خانه خارج شدیم، راه افتادیم و به خانه پدری سید مصطفی رسیدیم، دیدیم که همه آمده اند و می خواهند پیکر پاک او را بیاورند. به خداوند عزوجل توکل کردیم و او را شکر کردیم و از او صبر بر مصیبت را طلب کردیم.»
سرانجام پیکر پاک شهید مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) در کنار یار دیرینش حاج عماد مغنیه در روضه الشهدین لبنان، کنار دیگر شهدای مقاومت به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/
لینک خبر: https://eghtesadmand.ir/?p=47023